پروژه دی ال

سایت مذکور در زمینه رساندن با کیفیت ترین پایان نامه ها،مقالات علمی،پروژه ، تحقیق ، شبیه سازی و... بدست شما عزیزان فعالیت می نماید امید است رضایت شما عزیزان که از اهداف این مجموعه میباشد حصول گردد.

پروژه دی ال

سایت مذکور در زمینه رساندن با کیفیت ترین پایان نامه ها،مقالات علمی،پروژه ، تحقیق ، شبیه سازی و... بدست شما عزیزان فعالیت می نماید امید است رضایت شما عزیزان که از اهداف این مجموعه میباشد حصول گردد.

سمینار شروع دوباره لس براون

لس براون به عنوان یکی از پنج سخنران انگیزیشی برتر جهان بارها مورد تقدیر و ستایش قرار گرفته است.

در کارنامه کاری خود، تجربه مجری گری رادیو و تلویزیون، نویسندگی و عضویت در مجلس نمایندگان اوهایو را دارد.

از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۸ عضویت هیئت منصفه جایزه مشهور پیبادی بود.

لس براون مجری برنامه‌ای به نام خود بود که از ۶ سپتامبر ۱۹۹۳ تا ۱۴ ژانویه ۱۹۹۴ توسط شبکه CBS تولید یافت .

در این مدت هر روز از شبکه‌های مختلف آمریکا پخش می‌شد.

اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود بسیاری از جایزه‌های محلی و ملی آمریکا را دریافت کرد.

لس براون برای بیشتر از ۵۰۰ کمپانی سخنرانی ارائه کرده است.

آوازه لس براون از آنجا شروع شد که پیام های مملو از انرژی به مردم می داد.

او و به آنها می گفت چطور از شر داروهایشان خلاص شوند و به کمال خودشان تکیه کنند.

این پیامی است که لس از زندگی خودش یاد گفته و می خواهد آنچه را که خودش می داند، دیگران همبدانند و در زندگی شان به کار بگیرند.
لس با به کار گیری پیبام های قوی و درس های دگرگونی درونی به دیگران چیزهای مختلفی یاد می دهد .

او الهام بخش زندگی بسیاری شده و مخاطبش را به سطوح تازه ای از درک و خودشناسی می رساند.

لس براون  در کلاس هایش درس های سخنران شدن هم دارد و به دیگران آموزش می دهد که چطور یک سخنران انگیزشی فوق العاده باشند.

سمینار هدف گذاری لس براون


هدف گذاری لس براون

موارد مهم سمینار هدف گذاری لس براون:

چه کاری دوست دارید انجام دهید؟ شاید می خواهید کاری برای کسی که دوست دارید انجام دهید.

عدد استقلال مالی شما چند رقمی است؟

چه آرزوهای بزرگی دارید؟

چقدر در دستیابی به اهداف و آرزوهای خود مصمم هستید؟ آیا اصلا هیچ هدف مشخصی دارید؟

آیا تاکنون فکر کرده اید که در ۵ سال آینده قصد دستیابی به چه مواردی دارید؟

آیا هدف مشخص و روشنی برای خودتان در رابطه با کسب وکار مشخص کرده اید؟

آیا می دانید در پایان امروز قصد دستیابی به چه چیزی دارید؟

آیا تاکنون فکر کرده اید که در ۵ سال آینده قصد دستیابی به چه مواردی دارید؟

آیا هدف مشخص و روشنی برای خودتان در رابطه با کسب وکار مشخص کرده اید؟

آیا می دانید در پایان امروز قصد دستیابی به چه چیزی دارید؟

اگر می خواهید موفق شوید، باید هدفی را برای خود مشخص کنید.

بدون داشتن هدف تمرکز نداشته و از مسیر مشخصی برخوردار نیستید.

هدف گذاری نه تنها به شما اجازه می دهید مسیر زندگی و کسب وکار خودتان را دست داشته باشید، بلکه به شما اجازه می دهد تا از آن به عنوان یک بنچمارک برای تعیین موفقیت خود استفاده کنید.

یک لحظه فکر کنید:پس انداز کردن در بانک تنها درزمانی دلیلی برای موفقیت شما به حساب می آید که هدف شما جمع کردن ثروت باشد، اما اگر در پی کار خیرخواهانه باشید، این کار برخلاف هدف شما است و برای شما موفقیت به حساب نمی آید.
بااین وجود برای دستیابی به هدف های خودتان، باید به خوبی بدانید که چگونه باید هدف انتخاب کنید.

فقط نمی توانید “من می خواهم” و انتظار موفقیت داشته باشید. هدف گذاری فرایندی است که با بررسی دقیق آغازشده و در پایان کار و تلاش بسیار زیادی را می طلبد.

در بین این دونقطه مراحل بسیار مهمی وجود دارد اطلاع از آن ها به شما اجازه می دهد اهداف قابل دستیابی برای خود انتخاب کنید.

پاکسازی کوانتومی

به روش دکتر هولن  خلاصه ای از کارگاه تصویری با اجرا جو وایتالی

پاکسازی کوانتومی ذهن دکتر هولن تکنیکی است که توسط آن،

بیماران یک تیمارستان را فقط از روی لیست اسامی شان و با پاکسازی ضمیر ناخودآگاه خود شفا میداد.

گفته های او فقط ادعای توخالی نبود بلکه بسیاریها صحت این گفته ها را آزمودند و شگفت زده شدند.

او میتوانست همه کسانی که نزدش می آیند را شفا دهد و مشکلات دیگران را حل کند.

پاکسازی ذهن به روش دکتر هولن

دکتر لن

متوجه شده بود که هر رویداد یا شخصی که در مقابل شما و در مسیر زندگیتان ظاهر میشود.

فقط بازتاب برنامه، باور یا خاطره ای ذهنی

در اعماق ضمیر ناخودآگاه و در درون شماست .

و اگر درون خود را از آن پاکسازی کنید، مشکل فرد مقابل(یا مشکلی که در زندگیتان است) نیز حل خواهد شد.

زیرا افراد یا مشکلات به این علت در مقابل شما ظاهر میشوند

که یک برنامه و ویروس مشترک ذهنی با شما داشته اند که باید از سطح کره زمین پاک شود .

وظیفه شما پاک سازی آن، از ضمیر ناخودآگاه شماست.

با پاکسازی کوانتومی ذهن دکتر هولن هدف حضور ما را پاک کردن همه این برنامه های ذهنی از سطح کره زمین میدانست .

تا چیزی که باقی میماند، وضعیت معجزه آسای صفر مطلق باشد.

با هربار پاک شدن، ارتباط درونی شما با منشاء خلقت بهتر شده

و شما خواهید توانست ایده ها و الهامات بینظیری را از آن دریافت کنید و خود را رشد دهید.

اگر خوب دقت کنید

بزرگترین تحولات در زندگی همه انسانها، از ایده هایی به وجود می آید که از ناکجا آباد یا همان خلاء فکری یا کائنات(یا خدا) می آیند.

ضمیر ناخودآگاه انسان میلیونها داده را در هرثانیه پردازش میکند، حال آنکه ضمیر خودآگاه، فقط میتواند چیزی کمتر از ده داده را پردازش کند.

به همین علت است که لن باور داشت استفاده از ضمیر خودآگاه یا تصمیم گیری ارادی برای رشد هیچ سودی ندارد .

و فقط میتوان با پاکسازی برنامه های ذهنی معیوب از ضمیر ناخودآگاه، راه ورود الهام را به خود باز کرد تا موفقیت حاصل شود.

یک نکته بسیار جالب

و شوکه کننده و عجیب این است که تحقیقات  پاکسازی کوانتومی ذهن دکتر هولن نشان میدهد تصمیم گیری های شما یا چیزهایی که به فکرتان میرسد، حدود چهار دهم ثانیه قبل تر انجام میشود !

و این بدین معناست که عملا شما فقط توهم داشتن اختیار را دارید، همه چیز از همان خلاء فکری و ناخودآگاهتان، و بر اساس برنامه های قبلی موجود در آن می آید.

به همین علت پاک کردن آن از برنامه های ذهنی معیوب، تنها راه عملی موجود برای تحول و تغییر است.

لن چه برای ثروت، چه برای حل مشکلات، و چه برای مسائل دیگر، پاکسازی خاطرات

و برنامه های ذهنی معیوب گذشته را چاره کار میدانست .

او باور داشت پاکسازی باید آنقدر انجام شود که عملا به حالت “صفر مطلق” حین تولد خود بازگردید.

زیرا آنجا، منشاء همه تحولات بزرگ است.

آنجاست که بکر ترین ایده ها به ذهن میرسند و زندگی یک فرد یا تمام جهان را زیر و رو میکند.

ایده های فکری ناب و راهنماییها، هر ثانیه به همه انسانهای موجود در سطح جهان الهام میشوند.

اما فقط فردی میتواند آنها را دریافت کرده و مورد استفاده قرار دهد

که برنامه های ذهنی معیوب خود را از ناخودآگاهش پاک کرده باشد و به همان صفر مطلق حین تولد بازگردد.

البته لن باور داشت که برنامه های ذهنی معیوب در اجداد ما نیز

در ناخودآگاه و حافظه ژنتیکی بدن ما موجودند و به همین علت آنها نیز باید پاکسازی شوند.

داستان زندگی کارگری ساده که پادشاه قلمرو زندگی اش شد

داستان زندگی کارگری ساده که پادشاه قلمرو زندگی اش شد

سلام ، من نادر هستم کسی که از بچگی تا نوجوانی ، همچنین از نوجوانی تا جوانی یک روی خوش از زندگی اش ندیده بود یعنی این زندگی که برای من تدبیر شده بود اینجوری بود.

همیشه از بچگی فقط حسرتی عجیب به دل داشتم، انگار هرچی که می خواستم نباید انجام میشد از خواستن یک اسباب بازی ناچیز و پیش و پا افتاده تا رفتن به پارک و خوردن بستنی. همیشه یادم میاد هرچیز که از پدرم می خواستم آخرش می گفت پسر مگه من سر گنج نشستم که هر روز سفارش یه چیزی میدی به من.

حتی یادم میاد یه روز که خوشحال از مدرسه اومدم خانه و رضایت نامه ای را که برای رفتن به اردو به پدرم دادم چون پول نداشت رضایتنامه رو از من گرفت و پاره کرد، فرداش هم نذاشت برم مدرسه همون روزها یه سوالی بدجور ذهن من رو درگیر کرده بود اینکه چرا بقیه هر روز لباس های متفاوت می پوشن اما من نمی تونم چرا همه از تفریح و مسافرت هاشون میگن اما من چیزی برای گفتن ندارم.

بعد از دیپلم چند وقت رفتم یخچال سازی و وردست اوستا کار می کردم البته تا یکسال که فرجه دانشگاه بود برام بعدش دانشگاه قبول شدم اما چون دولتی نبود و احتیاج به شهریه داشت دفترچه خدمت سربازی رو پر کردم و چون نیاز به نیرو بود کمتر از یکماه اعزام شدم به استان خراسان برای گذراندن دوره آموزشی.

دو سالی ذهنم درگیر چیزی نبود جز همون سوال های گذشته تا بعد از خدمت تازه دوباره بدلیل نداشتن کار و اوضاع بد خانواده دوباره نگرانی بیشتر از گذشته اومده بود سراغم.

رفتم پیش عمو خسرو و شدم نقاش درجه 3 و هر وقت کار می گرفت منم می رفتم و چند روزی مشغول بودم بعد از چند ماه عمو خسرو هم عمرشو داد به شما و با سه تا بچه از این دنیای فانی رخت بر بست.

بی کاری و ناراحتی دوباره گلومو هر روز بیشتر می فشرد از اون بدتر بی پولی و... بقیه مشکلاتی که از نبود پول برای همه پیش میاد.

ناگفته نماند که من عاشق  خواهر یکی از دوستانم شده بودم و وقتی خدمتم تموم شد ، اونها از محل ما رفته بودن.

چند ماهی بیکار بودم تا اینکه یک آگهی رو روی شیشه مغازه سرکوچه دیدم ، به یک باغبان جوان نیازمندیم ، چون از قبل یکم باغبانی می دونستم سریع تماس گرفتم و برای عصر همان روز قرار شد برم در یک محل با کلاس.

ساعت5عصر بود که رسیدم کنار یک عمارت زیبا بعد از معرفی کردن خودم بعنوان باغبان وارد خانه شدم، انگار همه چیز رو با هزار وسواس طراحی کرده بودند ، از موزاییک های زیبای کف حیات تا چمن های کوتاه شده و گل کاری های چشم نواز داخل و کنار ورودی.

یکم که جلوتر رفتم شخصی من رو به داخل عمارت دعوت کرد اولش فکر کردم به علت سرو وضع خوبی که دارد صاحبخانه هست با اعتماد به نفس سلام کردم ، جواب سلامم را داد و گفت بفرمایید داخل تا آقا خودشان بیایند معمولا خدمتکارها و حتی خود من توسط خود ایشان تایید و مشغول به کار می شوند.

خدمتکار برایم آبمیوه آورد و از من پذیرایی کرد و گفت بفرمایید میل کنید

حدود ده دقیقه ای منتظر بودم تا صدایی شنیدم ، گویا کسی از پله های دوبلکس به پایین می آید ، خدمتکار گفت آقا خودشان تشریف آوردند.

از جای خودم بلند شدم و برگشتم و با صحنه ی عجیبی روبرو شدم ، دقیقا پشت سرم یاسر رو می دیدم ، هر دوی مان از دیدن هم جاخورده بودیم ، سلام کردیم و گفت نادر تو اینجا چکار می کنی؟

همدیگر رو در آغوش گرفتیم و از دوران همسایگی می گفتیم .

گفت چکار میکنی با روزگار؟

گفتم از خدمت اومدم و چندوقته بیکارم و برای کار باغبانی اومدم اینجا.

گفت : فکر نمی کنم برای این کار مناسب باشی ، چون اینجا یک باغبون کارکشته می خواد چون خیلی وسیع هست و برای تو خیلی سخت هست.

گفتم مشکلی نداره من از پسش برمیام.

یاسر گفت باشه اگر خودت میگی من حرفی ندارم.از فردا شروع کن.

با هم رفتیم تو حیاط و از قدیما می گفتیم تا اینکه بهش گفتم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی.

گفت نه تو دوست قدیمی من هستی هرچی میخوای بگو

گفتم اینجا خونه کیه؟

گفت خونه دوستت یاسر.

داشتم شاخ در میاوردم.

ازش پرسیدم چجوری؟؟؟ مگه میشه؟ ظرف مدت کمتر از سه سال؟

گفت آره نادر جان کار نشد نداره.

گفتم آخه چجوری؟؟؟

گفت برات میگم.

بیا بریم بیرون بیشتر صحبت می کنیم.

رفتیم تو حیاط بنز مشکی که اونجا پارک بود انگار می درخشید

سوار ماشین بنز مدل سال یاسر شدیم و شروع کرد به صحبت کردن و از خودش گفتن می گفت:

منم بعد از خدمت یکسال رفتم شاگردی تو بازار میوه و تره بار

یه حقوق بخور نمیر میداد بهم و روزم رو شب می کردم

تا اینکه یه روز که داشتم بار هارو خالی می کردم یه تیتر جالبی که کاغذ زیر جعبه میوه ها بود برام خیلی جذاب بود، نوشته بود:

بیندیشید و ثروتمند شودید

پیش خودم گفتم یعنی چی؟؟؟

با اندیشیدن مگه تاحالا کسی ثروتمند شده.

صفحه رو جدا کردم و متوجه شدم که تیتر صفحه اول یک کتاب هست.

همون روز بعد از کار رفتم کتاب فروش سر چهار راه و اسم کتاب و گفتم

گفت تموم کردیم اما فردا یه سری به مغازه بزن

فردا رفتم کتابفروشی و کتاب رو بالاخره تهیه کردم

همون شب اول بیشتر از 50 صفحه از کتاب و خوندم انگار تموم حرفای دل من داخل اون کتاب بود ، هر چیزی که می خواستم و هر چیزی که دوست داشتم بشه.

دوست داشتم کتاب و بخورم از بس که برای من جذاب بود.

فرداش هم با خودم بردمش سرکار

دیگه هرروز کارم شده بود خوندن و عمل کردن به نقطه به نقطه این کتاب

این کتاب از کسی صحبت می کرد که اسمش ناپلئون هیل بوده و با ثروتمندترین فرد زمان خودش یعنی اندروکارنگی هم صحبت میشه و اندرو بهش میگه که تو اگر می خواهی راز ثروتمند شدن رو بدونی باید بری پیش افرادی که من بهت معرفی می کنم و با آوردن اسم من هر کدام از این افراد رازهایی رو بهت میگن و تو باید اونها رو به صورت یک کتاب در بیاری.

ناپلئون هیل جوان که  از سیزده سالگی در دفتر یک روزنامه مشغول به کار شده بود و مادرش را از دوسالگی از دست داده بود بدست آوردن موفقیت همیشه برایش رویایی زیبا بود.

ناپلئون هیل پس از مصاحبه با دوستان اندروکارنگی از جمله توماس ادیسون و هنری فورد و الکساندر گراهام بل به رازهای مهمی در زمینه موفقیت دست پیدا می کند و رموز موفقیت آنها را با جزئیات لمس می کند.

نکات زیر در این کتاب خیلی برایم جذاب بود :

ایمان ، اشتیاق ، درخواست ،علم  و تخصص ،تصویرسازی ذهنی ،پافشاری،قدرت ذهن ،راز میل جنسی و ضمیرناخودآگاه و برنامه ریزی برای ورودی های ذهنی هستند که هرکدام دارای زیر شاخه های تخصصی هستند.

یاسر می گفت روز به روز با خوندن این کتاب ورودی های بهتری به ذهنم می دادم ، دیگه هیچوقت خودم و در گیر نگرانی و بی ایمانی نمی کردم همیشه مثبت فکر می کردم و یک لحظه از خودم و خدای خودم غافل نبودم.

در این کتاب به قانونی مهم بنام قانون جذب اشاره شده بود و این قانون هر روز بیشتر منو جذب خودش می کرد تا اینکه یک روز فیلم جالبی بنام فیلم راز بدستم رسید انگار اطلاعاتم هرروز بیشتر و بهتر می شد، پیش خودم گفتم اگر قانون جذب برای بقیه شده پس برای من هم میشه ،من میتونم موفق بشم، اگر خودم بخوام و بتونم ورودی های ذهنی خودم و کنترل کنم.

بعد از اون ماجرا هرروز ذهن خودم و با مطالب مثبت درباره قانون جذب و کنترل ذهن شارژ می کردم .

در این کتاب گفته بود با تلقین به ذهن میشه به قسمت ناخودآگاه  برنامه جدید رو داد و اون رو با استفاده از بخش خودآگاه تحت تاثیر قرار داد چون ضمیرناخودآگاه قدرت شگفت انگیزی دارد.

همه تمارین این کتاب رو انجام میدادم و در مدت دوسال بدنبال پاسخ برای سوالاتم تقریبا تمامی کتاب و سمینارهای موفقیت رو خونده بودم تا در این مسیر قرار بگیرم.

برای من خیلی جالب بود چون دوست صمیمی خودم به همه چیز رسیده بود اما من هم متوجه شده بودم که می توانم چون دوستم توانسته.

یاسر به من پیشنهاد خواندن کتاب های آنتونی رابینز ، کوین ترودو واسترهیکس رو داد و جول اوستین رو بهم معرفی کرد و می گفت جول اوستین رو بعنوان کشیش خنده رو می شناسند و توانسته با حرفهایش، زندگی هزاران نفر را دگرگون کنه.

اولین بار بود که اسم قانون جذب رو می شنیدم و بمدت سه ماه هم در خانه یاسر باغبانی می کردم و هم کتاب ها و سمینارهای موفقیت را دنبال می کردم.

یکی از جالب ترین و کامل ترین آموزش ها  سمینارهای کوین ترودو بود که راه موفقیت را بدون هیچ کم و کاستی توضیح می داد و خودش عضو گروه های مخفی فراماسونری در آمریکا بود که تمامی ریاست های جمهوری امریکا در آن گروه ها عضو هستند اما کوین ترودو بدلیل فاش کردن اسرار رسیدن به خواسته ها و نفوذ این گروه ها به ده سال زندان محکوم شد.

سمینارهای وین دایر برایم آرام بخش بود، انگار به سرزمین جدیدی از وجودم دست پیدا کرده بودم و متوجه این شده بودم که این خودم هستم که تعیین کننده سرنوشتم هستم و همانطور که خداوند در قرآن فرموده سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر اینکه خودشان بخواهند.

قانون جذب برایم روشنگر راه و نقطه امید زندگی شده بود و هرروز بیشتر غرق زیبایی های جهان شگفت انگیز خداوند میشدم تا اینکه دیگر آن نادر سابق نبودم ، کسی که همیشه از روزگار و زندگی اش گلایه و شکایت داشت در هر چیزی زیبایی میدید و چیزی جز زیبایی را نمی توانستم ببینم.

هرروز ایده ها و راه های موفقیت بیشتری برایم محیا میشد و پیشرفت برایم در زندگی برایم بصورت روزانه شده بود، منی که سالها حتی توان برداشتن قدمی رو به جلو نداشتم حالا به انسانی با اراده و موفق تبدیل شده بودم .

در مدتی که به باغبانی خانه یاسر مشغول بودم ، بشدت روی باورهام کار می کردم ، بعد از سه ماه چون زبان انگلیسی رو تقریبا خوب بلد بودم یاسر من رو دعوت کرد که کارهای شرکتش رو تو دبی پیگیری کنم ،خداروشکر پس از گذشت سه سال ایده هایی که به ذهنم می آمد رو عملی کردم و الان به خیلی بیشتر از چیزهایی که روزی آرزوی داشتن اونها رو داشتم رسیدم و خداروشکر کارآفرین شدم و صادرات خوبی به کشورهای مختلف دارم  و تحصیلاتم رو در زمینه مهندسی برق ادامه دادم و تونستم کارشناسی ارشد مهندسی برق دریافت کنم و در کنار شرکتی که خودم راه اندازی کردم مدرس دانشگاه هم هستم،به نظرم ارزشمند ترین قانون خداوند قانون جذب و توانستن است به همین دلیل با چندنفر ازاساتید سایتی در زمینه موفقیت بنام موفقیت شاپ راه اندازی کرده ایم تا سمینارهای اساتیدی که مرا به این نقطه رسانده اند راهگشای افرادی مثل من باشند، و همه متوجه این موضوع باشند که خواستن توانستن است.